یعنی ادمی است دیگه از فرداش که خبر ندار
۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه
۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه
فیس - بوک لطفا با صدای ای مثل تیغ
فییس بوک چیز خوبی نبود یعنی چی هی میری میبینی همه از ایران رفتن اصلا مقصر فرار مغزها همین سایتهایی هیست که واسه فیس دادن و پز دادن ساخته شده
وقتی فییس بوک نیست من از کجا بدونم حسن کچل هم الان تو امریکا زندگی میکنه و سالی 3 بار هم میره پاریس و با این کار درست که همانا فیلتراسیون بود ، خلوص جامعه بیشتر میشه و من دیگه هی مجبور نیستم فکر کنم به رفتن یا اینکه خدایی نا کرده دچار گناه پلید حسادت بشم اونم به حسن کچل که حالا تازگی ها ......
وقتی فییس بوک نیست من از کجا بدونم حسن کچل هم الان تو امریکا زندگی میکنه و سالی 3 بار هم میره پاریس و با این کار درست که همانا فیلتراسیون بود ، خلوص جامعه بیشتر میشه و من دیگه هی مجبور نیستم فکر کنم به رفتن یا اینکه خدایی نا کرده دچار گناه پلید حسادت بشم اونم به حسن کچل که حالا تازگی ها ......
بر ما چه گذشت؟؟
صفحاتی از کتاب تاریخ دوم راهنمایی سال هزار و نمیدانم چند.
اطلاعات کاملتر در وبلاگ مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها موجود است.
اطلاعات کاملتر در وبلاگ مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها موجود است.
انگار فصلی تازه از زندگیم ورق میخورد انگار در آستانه پاییز هنوز هم بهار را حس میکنم
پی نوشت:
میم عزیز میدانی جایی که برای تو خالی کرده بودم پر نشده اصلا دنبال پر کردنش هم نیستم میدانم تو هم نمیتوانی، ان روز که تصمیم گرفتم تو از زندگیم بروی و به تو راهش را نشان دادم دانسته یا ندانسته فصل جدیدی از زندگیم را آغاز کردم.
ان شب که من نیامدم و به ماموریت دروغین رفتم میخواستم اطمینان پیدا کنم شنیدنش سخت بود اینکه تو افسرده شدی خیلی سخت بود
میدانی نخند با هیجان از خواهرک آمار لباس تو را میگرفتم میخواستم بدانم لباس جدید خریدی یا نه
میبینی ، نخند چند روز پیش که رفته بودم خرید نا خوداگاه داشتم لباس های مردانه را نگاه میکردم و برای تو انتخاب میکردم و یادم افتاد وای دیگر قرار نیست منتظر تو باشم میبینی هنوز نقشم را فراموش نکرده ام ،
میم عزیز کاشکی حرف هایی که زدی راست باشد کاشکی کارهای رفتنت درست شود کاشکی بشود بروی کاشکی بدانیم باید دنبال زندگی برویم کاشکی تموم اون روزها که باید مشق عشق میکردیم تمرین زبان کردیم بی فایده نباشد کاشکی بدانیم زمان رفتمان فرا رسیده
کاشکی دیگر شاهد روزهایی نباشم که در اینترنت دنبال خط پای یکدیگر میگردیم کاش مجبور نبودیم در میان صحبت دیگران منتظر خبری باشیم
کاش حرف زدن بلد بودیم کاش منطق داشتیم کاش طی این چند ماه بلد میشدیم رفتن یعنی چی کاش زمان با هم بودن را تبدیل به یک فیلم زنده نمیکردیم کاش آدمی دیگر پیدا میشد و قلبهایمان را تسخیر میکرد کاش میتوانستی معذرت خواهی کنی کاش من قلب بزرگتری داشتم کاش پدرم شرایط خاص نداشت ک
این یک غم نامه نیست من به تصمیم خودم احترام میگذارم و دنبال زندگی میروم
پی نوشت:
میم عزیز میدانی جایی که برای تو خالی کرده بودم پر نشده اصلا دنبال پر کردنش هم نیستم میدانم تو هم نمیتوانی، ان روز که تصمیم گرفتم تو از زندگیم بروی و به تو راهش را نشان دادم دانسته یا ندانسته فصل جدیدی از زندگیم را آغاز کردم.
ان شب که من نیامدم و به ماموریت دروغین رفتم میخواستم اطمینان پیدا کنم شنیدنش سخت بود اینکه تو افسرده شدی خیلی سخت بود
میدانی نخند با هیجان از خواهرک آمار لباس تو را میگرفتم میخواستم بدانم لباس جدید خریدی یا نه
میبینی ، نخند چند روز پیش که رفته بودم خرید نا خوداگاه داشتم لباس های مردانه را نگاه میکردم و برای تو انتخاب میکردم و یادم افتاد وای دیگر قرار نیست منتظر تو باشم میبینی هنوز نقشم را فراموش نکرده ام ،
میم عزیز کاشکی حرف هایی که زدی راست باشد کاشکی کارهای رفتنت درست شود کاشکی بشود بروی کاشکی بدانیم باید دنبال زندگی برویم کاشکی تموم اون روزها که باید مشق عشق میکردیم تمرین زبان کردیم بی فایده نباشد کاشکی بدانیم زمان رفتمان فرا رسیده
کاشکی دیگر شاهد روزهایی نباشم که در اینترنت دنبال خط پای یکدیگر میگردیم کاش مجبور نبودیم در میان صحبت دیگران منتظر خبری باشیم
کاش حرف زدن بلد بودیم کاش منطق داشتیم کاش طی این چند ماه بلد میشدیم رفتن یعنی چی کاش زمان با هم بودن را تبدیل به یک فیلم زنده نمیکردیم کاش آدمی دیگر پیدا میشد و قلبهایمان را تسخیر میکرد کاش میتوانستی معذرت خواهی کنی کاش من قلب بزرگتری داشتم کاش پدرم شرایط خاص نداشت ک
این یک غم نامه نیست من به تصمیم خودم احترام میگذارم و دنبال زندگی میروم
۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه
و باز هم بهار باز هم عشق باز هم قصه دلدادگی
روزگاری در همین وبلاگ مینوشتیم
از نان شب واجب تر برایم نوشتن بود تا آرامش را بدست اورم
در آستانه یک سال جدید در آستانه سی سالگی
باز هم دلم هوای نوشتن دارد.
باز هم دنبال آرامش هستم و چشم انتظار خبر های خوب و شیرین
و بهاری که میرسد از راه قصه شیرینی رویا ست
از نان شب واجب تر برایم نوشتن بود تا آرامش را بدست اورم
در آستانه یک سال جدید در آستانه سی سالگی
باز هم دلم هوای نوشتن دارد.
باز هم دنبال آرامش هستم و چشم انتظار خبر های خوب و شیرین
و بهاری که میرسد از راه قصه شیرینی رویا ست
۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه
مکافات
یادمه توی پستهای قبلی اشاره کردم به اینکه چند ماه بیکار بودم ، یادمه اون چند ماه توضیح اینکه چی شد بیکار شدم خیلی سخت بود . کمتر کسی میتونست بفهمه چی شده ، گذشت اینکه میگم گذشت یعنی 3 سال گذشت حالا دیروز دوستی زنگ زد و گفت : اسو جناب آقای ف بیکار شد یعنی بد تر از اون بلایی که سر تو اورد سر خودش اوردن، حس عجیبی بود خیلی عجیب ،خوشحال هستم یا نه رو نمیدونم اما مگه از قدیم نگفتن چاه مکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی ، میدونی اقای ف اون روزها خیلی برای من سخت بود اما نمیدونی چه لطف بزرگی در حق من انجام دادی و کلا مسیر کاری من رو عوض کردی
اشتراک در:
پستها (Atom)