۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

مانند جنون زدگانی مغازه های بازار ونک را یکی یکی نگاه میکنم حواسم به خواهرک نیست دلم برای رنگهای شاد تنگ شده بود و هر دو خوشحال از این مغازه به این مغازه میدویم گه گاهی خاطراتی در ذهنم میگذرد اما مگر شادی خرید جایی برای ناراحتی هم دارد مانتوهای زرد قرمز سبز آبی سفید کیف های گل گلی من همیشه عاشق لباس های تابستانی ام ، رنگ ها چیزی که از آن سیر نمیشوم
خواهرک همچنان در مغازه ها کارت میکشد و من همچنان هوس های تازه میکنم گاهی که دلم برای دختر بودنم تنگ میشود گاهی که دلم برای تازگی پر میکشد گاهی که یادم میرود سر برج فقط چند روز طول میکشد گاهی که یادم میرود دیگر حتی در خواب ها هم نمیتوان نقشه های گنج دید ، خودم و خواهرک در داخل رنگ ها گم میشویم

۱ نظر:

صادق صادقی گفت...

سلام
این که سرِ برج برای شما چند روز طول می‌کشه مایه‌ی سعادته! سرِ برج من از اسفند تا حالا نیومده!!!