۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

وقتی دوستی از راه های دور انقدر شما رو تحویل میگیره مگه میشه ادم از خاطراتش ننویسه
وقتی یه دوست دیگه شما رو صادقانه تشویق میکنه که ماری کوری هم از اینجاها شروع کرد مگه میشه ننویسی شاید ایندفعه کشف های دیگه ای هم کردن
زندگی دانشجویی من فقط دانشگاه که نبود یا به قول دوست غربزده عزیزم uni من خوابگاهی هم بودم همون جایی که مثلا خونه بودتو فرهنگ غرب بهش میگن dormitory?
در ورود بعد از گریه های سوزناک، اولین جایی که دیدم اشپزخونه دانشگاه بود که اشتباهی رفتم توش و یهو دیدم سبزی ها رو چه جوری میشورن و باعث شد سه روز تموم تو اردوگاه فقط با سیب و شیرینی خودمو سیر کنم
قصه درناک برگشتن از اردو و رفتن به سمت خوابگاه بود جایی که تا بحال ندیده بودم
اولین اموزش برای فرار از غم ، اموزش دزدی بود از تخت تا کمد ...... عالی بود
اولین بار گدایی کردم و از این اتاق اون اتاق در بازکن قرض گرفتم تا کنسروهای هم اتاقیم رو باز کنم و بخوریم
روزها ادامه یافت
ما سال اولی ها تنها چیزی که بلد بودیم شیطنت بود و نزارین تعریف کنم که چه جور بی فرهنگ بودیم و روسر ادم ها اب میریختیم یا تو ایستگاه اتوبوس جلوی خوابگاه با پرتاب یه چیزی خلوت گه عاشقان رو به هم میزدیم هنوز جوون تر از این حرفها بودیم که درکشون کنیم در نتیجه خیلی سرگرمی مفید و ارزونی بود واسه اونها هم خاطره ساز میشد
تا اینکه اون شب که لاله رفت از سرکوچه بستنی بخره و ما با هم از پنجره زده بودیم بیرون و داد میزدیم لاله لاله بستنی بستنی و نگو یهو مامور حراست دانشگاه شماره اتاق مارو صدا کرد و ما از ترس چراغها رو خاموش کردیم و خودمون رو زدیم به خواب
یکبار هم شلنگهای اتشنشانی رو باز کردیم و کل رختخوابها رو خیس کردیم و نزارید بگم که قایم کردن لباسهای شسته دوستم بالای پشت بوم خیلی کار باحالی بود یا دوستانی که با فلفل دنبال من میکردن ....
اگه حس کردین جالبه بگید براتون مفصل تر صحبت کنم هنوز عکس های عروس دومادی رو دارم...
دانشگاه جایی بود در نزدیکی خوابگاه که من همیشه دیر میرسیدم .
سال اول هنوز این دوست عزیز رو پیدا نکرده بودم ماها با کلاس بودیم و درس تخصصی داشتیم ولی اونها نه . البته نمیگن که ترم اول مشروط شدم .
و اینکه عجب صفایی داشت انتخابات داشتیم و رای میدادیم .... یادته روناکی اون اردو درکه رو که یهو صدا قطع شد و امین افتاد از رو پل پایین...هر کی ندونه حس میکنه ما ها چقدر با هم صمیمی بودیم..
راستی ترم دوم هم ما بودیم و کوی دانشگاه و ترس و لرز و گروه امداد
ترم سوم حالا یک سال گذشته بود حالا دیگه همه تو دانشکده درس داشتیم و من کم کم به جای اینکه با گروه خودمون پیش برم درسهام رو با شماها ور میداشتم ، یادته ترم چهار یادته هر روز میاومدی ما رو از خواب بیدار میکردی تا ما به کلاسهامون برسیم
اردو جنوب یادته هنوز نوشته هاشو دارم من پررو رو یادته با شماهم هم اردو اومدم . ترمو بهارش خوبه چی ، مکانیک و کلاس نرفتن چی یادته
انتخابات شورا و مهسا و شب شعر و محک و فروش کارت پستال و اون نقاشی های عجیب و غریب من و دیگه چی اخه تو که کوه نمی یومدی اهل اردو هم زیاد نبودی حتی عکس هم دوست نداشتی
ولی ما رو خیلی دوست داشتی ماهم تورو دوست داشتیم یادته اون گل لاله و اون نقاشی های روی برد رو که پسرها هیچکدوم فکر نکردن کار ماست یادته که چراغ عشق دوتامون بود نوایی نوایی خوندن ها هم عالمی داشت .
اون سمینار ، تهران اومدن مهسا اینا ، کنگرخوردن و لنگر انداختن من خونه مهسا اینا رو چی یادته
دلم خیلی داره تنگ میشه ولی هنوز خیلی مونده هنوز از اون پسره که با دوستمون دوست شد نگفتم و اون تولد من توی سان سیتی و یا روزهای ولنتاین و هتل لاله
یا همون جشنواره دانشجویی و دید بازدید وسط تابستون
هنوز هر چی فکر میکنم یه سال مونده اون سالی که تو فوق ندادی و مهسا درس نمیخوند من سر کار رفتم و شام دادم یادته تو کریسمس بود
هنوز اون شبهایی که عقلمون نمیرسید میز رو بچرخونیم تا تو دست و پای همدیگه خوابمون نبره
راستی چی شد که ما باهم دوست شدیم و دوست موندیم
اصلا دوستی مگه به دلیل احتیاج داشت من هنوز اون شب که خونه شما اومدیم رو یادمه و اون افاق مسخره که واسه من افتاد هنوز گیجم چرا اون دست گل رو اب دادم
چقدر از دست هم عصبانی شدیم چقدر مهسا با من قهر کرد ولی هنوز هم با همیم هنوز...فقط از هم دوریم
هنوز یاد کاپشن قرمز خودم و کاپشن آبی مهسا میافتم
هنوز یاد نگرفتم مقنعه رو باید چه طوری سر کرد که کج و کوله نشه
هنوزم اگه یه بار برم دانشکده دنبال اسممون رو برد میگردم تا ببینم دوباره نمره چه درسیم کم شده که به خاطرش پیش شماها گریه کنم هنوز یاد روپوش های سفید که دیگه همه جاش کثیف شده بود میافتم که چه جوری تو کمد های همدیگه می چپوندیم
یاد من و ازاده که شیمی فیزیک افتادیم یاد فیلم بانوی زیبای من نیمکتهای جلوی دانشکده که فقط ماها از دخترها روش میشستیم و حس میکردیم عجب کار با حالیه ،
وای خیلی طولانی شد هر چند کوتاه بود ولی مفید بود .

۲ نظر:

صادق صادقی گفت...

سلام
آفرین ، مثل این‌که کم کم یخت دار وا میشه !
راستی واقعا نمی‌خوای این اسم وبلاگ رو یه فکر به حالش بکنی؟

Unknown گفت...

ghorboonet beram ba in khaterate derakhshani ke neveshti,kheili kheili kheili maze dad azizam,kheili khosh halam ke in hame khatere moshtrak ba to dooste gol va mehraboonam daram.

rasti mersi ke naneveshti behem migoftid ronak khoroos!!!!