۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

پست پانزدهم - مشاعره

شب داری میخوابی یه چیزی قلقلکت میده دلت واسه گوشیت تنگ شده ....نه دلت پیش شماره اون گیر کرده
اس ام اس میزنی شب به خیر

و اون یه شعر مینویسه: این شب داراز باشد بر چشم پاسبانان

و تو هی فکر میکنی و آخرش مینویسی: وقت خواب کوچولوها گذشته ، تو دنبال صمیمیت داری بال بال میزنی

و اون میگه : شبی تاریک و بیمی موجو گردابی چنین حائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

تو بیت بعدی رو بلدی ولی نمیخوای بنویسی : همه کارم زخود کامی به بد نامی کشید آخر

اینه که میزنی به دو بیت بعدی: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه رسم منزلها
بده ساقی شراب ارغوانی تا با تو بگویم......(غم شبهای جدایی) که این قسمت رو سانسور میکنی

و حالا این وسط چند تا شعر دیگه میاد و میره
و یه هو مینویسه:

سعدی به روزگاران مهری به دل نشسته
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران

و تو میگی : گفته بودم چوبیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

و حالا این یعنی داره تلاش میکنه دلش رو از من پاک کنه ؟؟؟

من امروز کلافه ام تا کی
مثل اون شعر که میگه دوروزه زندگی با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و ان
روز دگر به کندن دل از این و ان گذشت