۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

پست سیزدهم - عجیب

داشتم فکر میکردم به تمام احساسات عجیب خودم که انگار بعد از فوت خواهرم با قوت بیشتری در من ادامه یافت همون هایی که خواسته یا ناخواسته ، گل پسر این قصه ازش بینصیب نمیموند. نمیدونم چی شده ولی انگار من دچار یک انقلاب شده بودم همه چیز برام در حال عوض شدن بود و من از یه دختر اروم تبدیل شده بودم به یه ادمی که جیغ کشیدن رو اولین مرحله دفاع میدونست و من بودم و افکار مغشوش و بی خبری از احوالات .....و حالا من موندم و وبلاگ ، البته شاید اینجا هم اومدم که جیغ بزنم
هر وقت از نزدیک دانشگاه رد میشم و به جای خنده گریه میاد سراغم تازه میفهمم که من عزادارم

و حالا همش میترسم ترسی مثل انتظار سلامتی خواهرم برای درست شدن ....

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چرا هیچکی اینجا رو نمیخونه