۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

این روز ها قلمم تند تر از همیشه میرود همین طور مقدمه چینی دارد و لایه به لایه میبافد
کلام آخر را بگو من را رها کن
این روزها که میگرد حس میکنم هر روز میگذرد من زنده ام عاشقم عاشق ستاره های صبح
میخواهم به جایی بروم که تا چشم باز میکنم هر چیزی باشد جز آن چیزی که من میبینم.
آه خدا یا نیم ساعت دیگه مانده
دوباره هم گرسنه ام هم خسته ام
دانشجویی نگاه کنید آبکی

گفتم دارم خاطراتم را مرور میکنم دیشب کارتن های بالای کابینت تو آشپزخونه را اوردم پایین و فکر میکردم الان با معدنی از علم و دانش انبار شده مواجه میشم ولی جای شما خالی پر بود از تیکه کاغذهایی که پر بود از اسم دوستان
زیاد تعجب نکنید وقتی بزور سر کلاس صبح بشینی اونم از نوع دروس عمومی تنها هم باشی گرسنه هم باشی حتما نتیجه اش یکی از همین خطوط بالایی میشه

۱ نظر:

صادق صادقی گفت...

بد موقعی این را خواندم :رئیس جمهور خراب می‌کند ، مربی تیم ملی خراب می‌کند ، تیم سپاهان خراب می‌کند ، رئیسم خراب می‌کند ، همکارم خراب می‌کند.... پناه می‌برم به اینترنت که یک چیز خوب بخوانم این نوشته را می‌بینم و فشار خونم معدلش می‌رود بالا و شاگرد اول می‌شود !