تو خانواده ما همه فکر میکردن من باید یه نابغه به دنیا اومده باشم واسه همین عمه های محترم و مادر جان تمام تلاش رو برای سواد اموزی اینجانب کردن و نتیجه اینکه من تو کودکستان هم میتونستم بخونم و بنویسم و این بود که میدونستم این جایی که بچه های بد رو توش زندونی میکنن همون اتاق بازی که چراغ هاش رو خاموش کردن
یه روز من و یه پسر دعوا کردیم بردنمون که بندازن تو اون اتاق از کلاس های دیگه هم بچه های بد رو اورده بودن یهو من تا دیدم همه دارن گریه میکنن مثل بچه های پررو قضیه رو با روشن کردن چراغ ها لو دادم و این شد که مدیرمون مجبور شد یه انباری موشهای دیگه پیدا کنه منم از چسبودن نقاشی هام به دیوار محروم شدم هنوز هم خیلی ناراحتم
کلاس اول به علت مشکلات قد بلند ته کلاس جام بود و کنار یه روفوزه و خوب من و اون تنها کسایی بودیم تو کلاس که درس ها رو بلد بودیم یه بار اون از رو دست من تقلب کرد یادمه کلمه دشمن بود اون شد 20 من شدم 19 و هر چی به خانم گفتم اون تقلب کرده منو وادار کرد سر کلاس از سمانه معذرت خواهی کنم
کلاس دوم یک بار از دست همه دیکته رو اشتباهی نوشتم و معلمون درکم نکرد وادارم کرد 5 بار از روی اون دیکته بنویسم واقعا که روانشناسی کودک حالیشون نمیشد.
سوم نقشه جغرافیا رو بلد نبودم با خودکار لای انگشتام رو سیاه کردو
چهارم که اصلا معلمون رو دوست نداشتم
عاشق معلم کلاس پنجم بودم همیشه سو گلی کلاس بودم
اول راهنمایی شهر محل زندگیمون عوض شد و من یهو درسهام کلی افت کرد همیشه فکر میکنم مقصرش معلم ریاضی مون بود که هی منو الکی میبرد پای تخته و میگفت تنبل
دوم راهنمایی من بهترین شاگرد مدرسه بودم
سوم راهنمایی بعد از مسابقات علمی دهه فجر و رتبه اول من یهو حس کردم خیلی بزرگ شدم ولی شیطنت نکردم نتیجه این شد که درس نمیخوندم و سر امتحانات تقلب میکردم یه بار معلم زبان منو از کلاس انداخت بیرون و رفتم تو حیاط بازی و بعد از اون هر وقت سر کلاس حوصله من سر میرفت کاری میکردم که منو بندازن بیرون یه یار این معلم زبانمون فهمید و از اون به بعد وادارم میکرد پشت در کلاس وایستم و چکم میکرد واقعا بی انصاف بود
اول دبیرستان سالهای بود که من اتیش سوزوندم چه جور من تو زیست یه صفر گرفتم من اصلا زیست دوست نداشتم ولی معلم زیستمون تو زمستون یک عالمه لباس میپوشید و همیشه با یه اسکلت راه میرفت یه بار با کمک دوستم تا رفت معلمه بره از ازمایشگاه یه چیزی بیاره همه لباس ها رو تن اسکلت کردیم و بردیمش پشت جا استادی و نتیجه عالی بود من صفر شدم
این دوستم اصلا بلد نبود تقلب کنه یه بار پلایشگاه کنگان رو از رو دست من نوشت پالایشگاه لنگان و دبیرمون از من نمره کم کرد
توی کلاس شبهای ادبیات سر لامپ باز میکردم و توش اشغال میزاشتم بلاخره بابام مهندس برق بود و این ها رو خوب یاد داشتم و هر بار به علت سوختگی لامپ کلی وقت کلاس رو میگرفتم یه بار لو رفتم ابدارچی فضولمون کار خودشو کرد و من مجبور شدم اون روز از معلم های مدرسه تو زنگ تفریح پذیرایی کنم و چایی بریزم
سوم دبیرستان تو کلاس روز جمعه بلندگو مدرسه رو از دفتر دزدیدیم و ما دیوار به دیوار وادگاه انقلاب بودیم و کلی با صدای بلند اهنگ های اندی رو خوندیم و روز بعد من و چند نفر دیگه شناسایی شدیم و به عنوان تنبیه باید بعد از ظهر ها تو مدرسه میموندیم و تمرین سرودهای مدرسه رو میکردیم
بدترین خاطراتم مال پیش دانشگاهی میدونستم سال اخر و منو دوستام هم حسابی صمیمی بودیم
اون سال من از معلمون هندسه خوشم نمیومد خیلی ادم کثیفی بود واسه همین اصلا من و دوستام سر کلاسش نمیرفتیم یه بار بقیه بچه ها هم از ما تقلید کردن و کلاس حتی نصفشم پر نشد اقا عصبانی شد و به سوسک سیاه تق تقی گفتش اون اسم مدیرمون بود مدیرمون به هتی کینگ گفت و یهو تو حیاط بودیم دیدیم همه دارن دنبالمون میگردن همه بچه های خیانت کار رفتن سر کلاس و مدیرمون منو دوستام رو تو نمازخونه گیر انداخت و گفت باید معزت خواهی کنین دوستام معزت خواهی کردن و رفتن سر کلاس من قلدری کردم و تمام جملاتی که دبیرمون خواست رو نگفتم و این شد که یهو گفت دیگه حق نداری امتحان بدی و بیای سر کلاس من که هنوز پرویی میکردم دیدم دوستان مهربان از سر میزشون بلند شدن و گفتن اگه اسو نیاد ما هم نمیایم مجبورش کردن کوتاه بیاد و من اون سال هندسه ده شدم
انقدر اون سال سر کلاس ها اذیت کردم که همه دبیرها از دستم کلافه بودن دبیر فیزیکمون خیلی خنگ بود و همیشه تو درس سرعت مگس مثال میزد و این شد که وقتی میدید من اصلا به مثالهاش نمیخندم یه بار منو از سر جام بلند کرد و گفت شما امسال هیچ جا قبول نمیشین اسو تو خیلی بدبختی و سال دیگه هم باید فیزیک رو دوباره بخونی
و این خیلی تو روحیه من اثر بدی داشت و باعث شد اون دختره که خیلی به من حسادت میکرد کلی به من بخنده
البته من اون سال با رتبه قابل قبولی دانشگاه قبول شدم و اینکه در عین ناباوری دبیران محترم رتبه اول ریاضی شهر بودم.
اخیش حس شیطتنم دوباره تحریک شد و.......
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
سلام
فکر کنم ماری کوری هم از همیجاها شروع کرده بود...
asheghetaaaaaaaam azizam ke in hame sheitooni,baz hamoon ghadr sheitoon va por energy sho bashe?az khaterate uni ham benevis hal konim!!!
ارسال یک نظر