دارم میپیچم توی کوچه ، نگاهم پسری را دنبال میکند دستها در مو ها گره خورده حالش را خوب میفهمم همان حسی بود که من در پشت درهای بیمارستان داشتم ، دستانم میلرزد
پیچیدم و هنوز در فکر آن پسرم با آن نگاه پر اضطراب
از آینه ماشین بر میگردم ناگهان آن پارچه های سیاه را میبینم
تسلیت واژه کوچکی ایست ما را در غم از دست دادن مریم در سانحه هوایی .....شریک بدانید.
مریم مریم دارم زمزمه میکنم حالا حال آن پسر را بهتر میدانم میخواهم حرفی بگویم ، درگیری بدی دارم
امروز صبح: اتوبوس ها صف در صف منتظرند امروز به بهشت زهرا میروند نمیدانم آیا تکه ای از بدن دخترشان را دارند که کفن پیچ کنند یا نه آیا مریم هم به بهشت میرود چگونه غسلش میدهند.....
به چیزهای نامربوط فکر میکنند به اینکه چگونه میتوان از دست داد ، میدانید از دست دادن سخت است سخت هر گونه ای باشد فرقی ندارد سخت است اما همین زمان بازی ها دارد ......
ای کاش جان مریم ، چشماتو وا کن سری بالا کن دراومد خورشید شد هوا سپید وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم .....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
سلام
خیلی متاسفم. من تابحال در این سقوطها کسی را از نزدیک نمیشناختم اما حالت را درک میکنم. فقط میشود متاسف بود و آرزوکردکه...
در اين مواقع فقط مي توان سكوت كرد
ارسال یک نظر