۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

گاهی یه چیزهایی یه جورایی تکرار میشه که تو فکر میکنی حتما قسمت بوده همین جوری باشه
و اصلا بهتره همیشه همین جوری اتفاق بیفته

اصلا میدونید من هر وقت شمشیرم رو از رو بستم که جلوی یه اتفاقی رو بگیرم انقدر این شمشیر رو تابلو میبندم که حریفم اول اجازه میده هر چه قدر من دوست دارم با این شمشیر بازی کنم بعد که خسته شدم با یه کاردی که حتی پوست میوه رو نمیکنه ، من و با همون کارد از پا در میاره

فکر نکنید که اتفاق جدیدی نه اصلا جدید نیست
من در عرض چند ثانیه میتونم یه گردباد درست و حسابی درست کنم و انرژی رو تخلیه کنم و بعد حریفم بعد از تماشا بردن از حرکات و کلمات نا چندان موزون من ، با یک کلمه یا فقط حرکت سرش ، پادشاه بازی منو مات میکنه

هیچ نظری موجود نیست: