۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

میوه ممنوعه

خواهرک تند تند در میان لباسها میچرخد و انتخاب میکند ، دوش میگیرد باشگاه میرود میخندد سرکار نمیرود گاهی درس میخواند باتلفن حرف میزند بیرون میرود تازگی ها آشپزی میکند
دیگر از من مخفی میکند .

روزگاری بود که زندگی من و خواهرک به هم نزدیک بود ، روزگاری بود که من خواهرک خاطرات مشترک داشتیم ،
دروغ نمیگویم حس سختی ایست خواهرک هست اما با من نیست فاصله ها دارد شکل میگیرد.
میدانید این روزها که با کار سرگرم میشوم زندگی خواهرک حکم میوه ممنوعه را دارد
حکم اتاق کار بابا و بچگی هام رو داره که هر وقت کسی نبود سعی میکردم خودم رو دزدکی به اتاق بابا برسونم و لحظه ای در سیم ها و فیوزها و ......گم شوم .

هیچ نظری موجود نیست: