۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

پست نوزدهم - بهانه

به هر علتی که بود من صاحب وبلاگ شدم و حالا جایی رو دارم که توش بنویسم.
هجده سالم بود که با کلی امید و آرزو و اشتیاق راهی تهران شدم و در اون روزها تصور اینکه یه روزی میاد که من بیشتر از 10 ساله که دارم اینجا زندگی میکنم کمی دور بود.
4 سال زندگی خوابگاهی با همه روزهای خوب و بدش گذشت روزهایی که تو حتی بالای پشت بوم خوابگاه یا تو راه پله های طبقه منفی 3 هم نمیتونستی حس خلوت بودن رو داشته باشی روزهایی که از این طبقه تا 2 طبقه بالا تر رو میدویدی برای اینکه حس میکردی پیجر خوابگاه گفت تو تلفن داری
تا همین 4 سال پیش هم موبایل اینهمه رایج نبود و من الان فکر میکنم چقدر این موبایل وسیله خوبی واسه زندگی تو خوابگاه دیگه مجبور نیستی تو صف تلفن وایستی و تا شروع میکردی به حرف زدن صد ها صدا بود که بلند میشد. و همیشه نزدیک این روزها من در هیجان رفتن به خانه بودم در جایی که دیگر پیجر صدات نمیکرد تلفن زنگ میخورد و تو جواب میدادی

هیچ نظری موجود نیست: