۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

پست بیست و چندی - عیدانه

دیروز که حالم وخیم بود زنگ زدم به دوستم و گزارشات کامل تعطیلات عید را اینگونه اعلام کردیم
خونه مادر بزرگه بدون کامپیوتر و اینترنت
به همراه خانواده عمه جانها - خانواده دایی جانها و خانواده محترم خود اینجانب
ووو یکعالمه فامیل نوظهور دیگر
به دوستم میگم اینا همه شون میخوان امسال سنگ تموم بزارن و جای خواهرم رو پر کنن حالا هی ما من میگم ما یه نفر از دست دادیم این همه آخه واسه چی
ولی ...........................................
پینوشت : امروز زنگ زدم شرکتی که یه سری کار واسش انجام دادم میگم بهتر قبل از عید یه جلسه داشته باشیم تا کارها رو دوره کنیم که یادمون نره
و البته ایشون میفرمایند یادمون باشه حق الزحمه شما رو حتما بدیم
و من خندان گوشی رو میزارم بلاخره فهمیدن

هیچ نظری موجود نیست: