۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

آرایش

دیشب که دارم میخوابم کلی ایده های جدید دارم برای نوشتن

میدونید به این فکر میکنم وقتی داری آرایش می کنی وقتی پشت چشمها سایه هم نزدیک به رنگ رژ لب میزنی وقتی لاک ناخن هاتم باهاش ست میکنی و همه این رنگ ها به رنگ مانتو و روسریت هم شباهت داره یعنی اینکه یعنی اینو نشون میده که من هم رنگ و هم رنگم من هر چی ببینم و به زبان می یارم و هر چی گفتم رو مینویسم و همون رو باور دارم و نشون میدم

اما امان از ان روزی که چشمها سیاه میشه ناخن ها صورتی میشن و لب ها قرمز خون

از رنگ لباس سخن نمیگویم که آزادی میتونه هر چی باشه و این یکمی دیشب تو فکر من بود میبینید که چه مسائل پیچیده ای

و این که میخواستم بگم گاهی که این جوری میشه حس میکنم دارم خودم رو سانسور میکنم از خودم جذر میگیرم و احساساتم زیر رادیکال جون میده و به زبون نمیاد
همه این ها را گفتم که بگم میدانم که اینجا را نمیخوانی اما دیشب که از ذهنم گذشتی مثل تمام روزها این بار تا اخرش باهات رفتم عکس هات رو از تو اون فولدری که مثلا مخفی بود کشیدم بیرون کل اون روزها رو دوره کردم حمایت رو توی عکسها توی نگاهت حس کردم لبخند های خودم را دیدم ترسی در میانمان نبود شاید سانسور شده بود ، آری دیروز عشقم را دوره میکردم اما نه برای شبهای امتحان ،میدانی دیگر گریه نکردم دیگر به کسی به روزگار به روح زمان نفرینی نداشتم که نثارشان کنم دیشب آرامش را درک کردم فهمیدم میتوانم دوباره، میتوانم بار دیگر .....حس کنم میدانی روزگاری بود فقط مثل همان قصه ها نبودکه با یکی بود و یکی نبود شروع میشد با یکی بود یکی اومد وقتش نبود تموم شد خوشحالم از تمام آن دوران خوشحالم که میدانم ذاتت بد نبود میدانی که ادامه نمیدهم که روح جاری زمان و گذشته ها ........فقط گفتم که بدانی .. اما اما نه دیگر امایی هم نیست ننوشتم که دنبال چراها بگردم

۲ نظر:

صادق صادقی گفت...

سلام
طبق معمول پیچیده، خصوصی، درونی و پر از رمز و راز.

ناشناس گفت...

خاطره ها خوبند ، زمانی بد می شوند که لذتشان دیگر تکرار شدنی نیست !