۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

وقتی استرس های بی دلیل را تجربه میکنی
نمیتونی بنویسی
وقتی دلسوز میشی
امروز ناهار غذای حاضری میخوری
وقتی جی میل چک میکنی
اصلا کار خوبی نمیکنی
وقتی قرار دوستان رو ببینی
به گزارش ها در کنار کادو تولد فکر میکنی
وقنی نمیخوای راجع به چیزی حرف بزنی
همه چیز تو رو یاد همون جریان میندازه
وقتی میخوای طنز بنویسی
حتما یه مطلب گریه دار خوب از اب در مییاد
وقتی بقیه اینجا رو میخونن
هیچی به ذهنشون نمیرسه
وقتی اونها درست حدس زدن
زورکی که نمیشه نوشت
اصلا همون اولش گفتم پس چرا تا اخرش خوندی
اصلا با خودتم چرا تا اخرش رو نوشتی

۲ نظر:

صادق صادقی گفت...

سلام
نوشتن یعنی حرف زدن، یعنی من هستم، یعنی من هم هستم، ممکنه ندونم چرا، اما دلم میخواد حرف بزنم، دلم میخواد باشم، جزو آدما به حساب بیام، جزو زنده‌ها حسابم کنند. ممکنه ندونم چی میخوام بگم، یا چی میخوام بنویسم . اما میدونم که میخوام بگم و میخوام بنویسم.حتما کسایی هستند که بخونن، حتما یک کسی هست که بخونه.
وقتی مینویسم انگار با خودم هم حرف میزنم، انگار خودم رو هم دوباره و دوباره کشف می‌کنم.
فکر کنم کسایی می‌خونن،فکر کنم یکی بخونه.

آرش گفت...

وقتی مشاور اقتصادی دولت بقال محله و سبزی فروش میشه سیاستمدار می شه ادعا مرد همه چیرا به هم می آن، ناراحت نباش